چه کند با رخ پژمرده من گل به من چمن ؟
چه کند با دل افسرده من لاله به باغ ؟
من چه دارم که برم در بر آن غیر از اشک ؟
وین چه دارد که می نهد و می گذرد.......
می برد مژده آزادی زندانی را
زودتر کاش به سر منزل مقصود رسد
سحری جلوه کند این شب ظلمانی را
پنجه مرگ گرفته ست گریبان امید
شمع جانم همه شب سوخته بر بالینش
روح آزورده من می دهد از بوی بهار
بی تو خاریست به دل خنده فروردینش
عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد.......
کاروانی همه افسون همه نیرنگ و فریب !
سالها باغ و بهارم همه تاراج خزان بخت بد
هر چه کشیدم همه از دست دوست
دیدن روی گل و سیر چمن نیست بهار
به خدا بی رخ معشوق گناه است ! گناه !
آن بهار است که بعد از شب جانسوز فراق
به هم آمیزد تا گه... دو تبسم : دو نگاه !
:: بازدید از این مطلب : 191
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0