نوشته شده توسط : SEVAN

دستمال کاغذی به اشک گفت :

قطره قطرات طلاست یک کم از طلای خود حراج می کنی ؟

عاشقم !

با من ازدواج می کنی ؟

اشک گفت :

ازدواج اشک و دستمال کاغذی !

تو چقدر ساده ای خوش خیال کاغذی !

توی ازدواج ما تو مچاله می شوی

چرک می شوی و تکه ای زباله می شوی

پس برو و بی خیال باش عاشقی کجاست ؟

تو فقط دستمال باش !

دستمال کاغذی دلش شکست گوشه ای کنار جعبه اش نشست

گریه کرد وگریه کرد و گریه کرد

در تن سفید و نازکش دوید خون درد

آخرش دستمال کاغذی مچاله شد مثل تکه ای زباله شد

او ولی شبیه دیگران نشد چرک و زشت مثل این آن نشد

رفت اگر چه توی سطل آشغال پاک بود و عاشق و زلال

او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت چون که در میان قلب خود

دانه هاه اشک کاشت...........



:: بازدید از این مطلب : 196
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : SEVAN

برو ای ترک که ترک تو سمتگر کردم

حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم

عهد پیمان تو با ما و وفا با دیگران

ساده دل من که قسم های تو باور کردم

تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیار

گشتم آواره و ترک سر وهمسر کردم

زیر سر بالش دیباست تو را کی دانی

که من از خار وخس بادیه بستر کردم ؟

در ودیوار به حال دل من زار گریست

هر کجا ناله ی ناکامی خود سر کردم

در غمت داغ پدر دیدم و چون در یتیم

اشک ریزان هس دامن مادر کردم

ای بس شب به امیدی که زنی حلقه به در

دیده را حلقه صفت دوخته بر در کردم

شهریارا به جفا کرده چو خاکم پال مال

آنکه من خاک رهش را به سر افسر کردم



:: بازدید از این مطلب : 136
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 6 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : SEVAN



:: بازدید از این مطلب : 174
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 6 فروردين 1390 | نظرات ()